حسین کوچولو خیلی به « ددر » علاقه مندشده. تا می بینه که ما لباس بیرون پوشیدیم کلی ذوق می کنه و دستاش رو می گیره بالا تا بغلش کنیم. اصلا هم صبر نداره. کلی غرغر می کنه تا زودتر بغلش کنیم و ببریمش بیرون. توی ماشین هم که می شینیم همش خودشو خم می کنه و با علی که پشت نشسته دالی می کنه. کلمه « دالی » رو هم هربار که خم می شه به طور کامل می گه. بعد هم شروع می کنه با دنده بازی کردن و ور رفتن با قسمتهای مختلف جلوی ماشین. خلاصه تا برسیم یه لحظه آروم و قرار نداره.
حسین از وقتی مهد رفته تحرکش هم بیشتر شده. الان دیگه کامل سینه خیز می ره. دیروز یه لحظه ازش غافل شدیم دیدم ازش خبری نیست. بعد زیر مبل ها پیداش کردیم. هرچیزی هم که روی زمین باشه رو می خوره. برای همین کلی هممون منظم و مرتب شدیم و به خاطر حسین هم که شده خونه رو مرتب و تمیز نگه می داریم.
اما حسین کوچولو از ده روز پیش که مریض شد و مدام بالا می آورد هنوز هم گاهی اوقات بالا می آره. غذاش رو هم مثل فبل با اشتها نمی خوره. کلی باید حواسش رو پرت کنیم و هربار یه چیز جدید بدیم دستش تا حواسش پرت بشه و چند قاشق بخوره. اون هم باید حواسمون باشه تا بالا نیاره. امیدوارم زودتر خوب خوب بشه.
دیروز رفته بودیم مهمونی. وقتی که افراد جدید رو می بینه اصلا غریبی نمی کنه و بغل همه می ره. اما
امکان نداره به کسی بخنده. کاملا جدی و باکلاس برخورد می کنه.
این هم دوتا عکس از حسین توی حیاط مهدکودک روی تاب. ( حسین تاب تاب عباسی خیلی دوست داره)
درضمن حسین دست دستی هم یاد گرفته. اما موقع دست زدن دستهاش رو باز نمی کنه و همونطور که مشته دست می زنه. باید بگم که هنر «دس دسی» رو علی به حسین یاد داد.
به به! می بینم که بلاخره قالبتو عوض کردی. این عکسای حسین خیلی خوشگله مخصوصا دومیه. فقط یه ذره طولشو کمتر کن چون قالبتو خراب کرده. دلم برای حسین دیسدیلی تنگ شده.
فقط بگو ماشاالله