خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

حسین در سال جدید

حسین امسال دومین دیدو بازدید عید رو انجام داد. خیلی هم بهش خوش گذشت. فقط دیگه آخراش خسته می شد. آجیل هم خیلی دوست داشت. مخصوصا بادوم هندی. هرجا می رفتیم از کنار کاسه آجیل تکون نمی خورد. مگر اینکه یه بچه ای رو می دید و به هوای اون می رفت بازی.

توی ماشین هم که مدام از جلو می خواست بره عقب و با علی بازی کنه. یا اینکه بره بغل باباش و پشت فرمون بشینه. حسابی هم عیدی گرفت. اما قراره امسال عیدی های حسین هم مال علی باشه. بالاخره یه بزرگتری گفتن یه کوچکتری گفتن

میری عید دینی باید مرتب و منظم یه جا بشینی و شیطونی نکنی. آفرین پسر خوب! 

 

    اینم یه عکس یادگاری با نازی عروسک زینب( دختر خاله حسین)

 

                    دیگه قرار نشد با هم کشتی بگیرید! 

حسین در اواخر دوازده ماهگی

حسین دیروز یاد گرفت که چند قدمی راه بره. اول من و علی هرچی بهش می گفتیم بیا نمی یومد. اما وقتی بهش گفتیم حسین اگه راه بیای برات کفش می خریم شروع کرد به جلو اومدن. خلاصه یه دوسه قدمی می تونه جلو بیاد. 

راستی این مدت که چیزی ننوشتم حسین کلی هنرنمایی جدید یاد گرفته. اول از همه کلاغ پر. هر وقت بهش می گیم کلاغ پر کن انگشتش رو میذاره روی زمین و ورش هم نی داره بعد از چند ثانیه هم شروع می کنه به دست زدن ( منظورش آخرشه که میگیم حسین که پر نداره خودش خبر نداره) 

هنرنمایی دیگه ش لی لی لی لی حوضه س که خیلی دوست داره و خودش هم برای خودش لی لی لی لی حوضه می کنه.

بای بای رو هم که دیگه حسابی یاد گرفته. چند روز پیش که برده بودمش مطب دکتر تا از داخل اتاق دکتر بیرون اومدیم با خوشحالی با همه بای بای کرد.

 

اولین خرابکاری حسین

حسین برای اولین بار دیروز دفتر مشق علی رو پاره کرد. تا حالا فقط کاغذ و روزنامه و خلاصه چیزهای به دردنخور رو پاره کرده بود اما دیروز علی از وسایلش غافل شد و حسین هم از فرصت استفاده کرد و رفت سراغ کتابهای علی.

یه کاری هم که حسین خیلی دوست داره اینه که چهاردست و پا میره یه گوشه خونه رو پیدا می کنه و میره توی کنجی می شینه . کلا از جاهای تنگ و باریک خیلی خوشش میاد. دیروز هم رفته بود زیر میز نشسته بود. اگه یه کم قدش بلندتر بود سرش به میز می خورد.

حسین اومدن توی آشپزخونه رو هم خیلی دوست داره اما چون آشپزخونه ما یه پله کوچولو داره نمی تونست بیاد تو. اما از دو روز پیش با پشتکار زیادش تونست یاد بگیره چه جوری بیاد تو آشپزخونه. من هم برای اینکه دیگه نیاد یه پشتی گذاشتم دو ورودی آشپزخونه. حالا دیگه میاد دستش رو به پشتی می گیره و وای میسته و از اونجا منو نگاه می کنه. خودمون هم برای اینکه بریم آشپزخونه باید از روی پشتی رد بشیم.

دیروز  نقاشی های کلاس شیرخوار رو به تابلوی مهد زده بودند.  نقاشی حسین هم بود. چند تا خط کج و معوج. اومدیم خونه به باباش گفتم عمرا حسین اینو کشیده باشه. به حسین مداد که بدیم می کنه توی دهنش. کاغذ رو هم که کامل برات می خوره. باباش گفت بیا یه بار امتحان کنیم. وقتی کاغذ و مداد دادیم دستش٬ همون کاری رو که ازش انتظار می رفت انجام داد. هرکاری هم کردیم کمکش کنیم تا یه خطی روی کاغذ بکشه نشد. حالا نمی دونم اون نقاشی توی مهد رو چه جوری کشیده بود

چهاردست و پا

بالاخره این حسین خان تنبل چهار دست و پا راه افتاد. قبلا تا یه مدتی همش ژست چهار دست و پا  رو می گرفت بعد هی درجا استارت می زد و کله ش رو جلو عقب می برد. اما کم کم فهمید سینه خیز رفتن تمام انرژیش رو مصرف می کنه برای همین تصمیم گرفت این روش جدید رو امتحان کنه.

حسین دیسدیلی خیلی هم حرف می زنه. تا آدم رو می بینه تند تند یه چیزایی بلغور می کنه که فقط خودش می فهمه. خیلی هم سیاستمداره و خودش رو تو دل همه جا می کنه. وقتی که من و حسین میایم خونه٬ علی خونه س. حسین هم تا علی رو می بینه خودش رو می چسبونه به علی و هی صورتش رو می ماله به صورت علی که مثلا بوسش کنه. خلاصه دو تا داداشا کلی دل می دن و قلوه می گیرن انگار یه ساله همدیگه رو ندیدن.

هنرنمایی های جدید حسین

حسین کوچولو خیلی به « ددر »  علاقه مندشده. تا می بینه که ما لباس بیرون پوشیدیم کلی ذوق می کنه و دستاش رو می گیره بالا تا بغلش کنیم. اصلا هم صبر نداره. کلی غرغر می کنه تا زودتر بغلش کنیم و ببریمش بیرون. توی ماشین هم که می شینیم همش خودشو خم می کنه و با علی که پشت نشسته دالی می کنه. کلمه « دالی » رو هم هربار که خم می شه به طور کامل می گه. بعد هم شروع می کنه با دنده بازی کردن و ور رفتن با قسمتهای مختلف جلوی ماشین. خلاصه تا برسیم یه لحظه آروم و قرار نداره.

حسین از وقتی مهد رفته تحرکش هم بیشتر شده. الان دیگه کامل سینه خیز می ره. دیروز یه لحظه ازش غافل شدیم دیدم ازش خبری نیست. بعد زیر مبل ها پیداش کردیم. هرچیزی هم که روی زمین باشه رو می خوره. برای همین کلی هممون منظم و مرتب شدیم و به خاطر حسین هم که شده خونه رو مرتب و تمیز نگه می داریم.

اما حسین کوچولو از ده روز پیش که مریض شد و مدام بالا می آورد هنوز هم گاهی اوقات بالا می آره. غذاش رو هم مثل فبل با اشتها نمی خوره. کلی باید حواسش رو پرت کنیم و هربار یه چیز جدید بدیم دستش تا حواسش پرت بشه و چند قاشق بخوره. اون هم باید حواسمون باشه تا بالا نیاره. امیدوارم زودتر خوب خوب بشه.

دیروز رفته بودیم مهمونی. وقتی که افراد جدید رو می بینه اصلا غریبی نمی کنه و بغل همه می ره. اما

امکان نداره به کسی بخنده. کاملا جدی و باکلاس برخورد می کنه.

این هم دوتا عکس از حسین توی حیاط مهدکودک روی تاب. ( حسین تاب تاب عباسی خیلی دوست داره)

 

 

درضمن حسین دست دستی هم یاد گرفته. اما موقع دست زدن دستهاش رو باز نمی کنه و همونطور که مشته دست می زنه. باید بگم که هنر «دس دسی» رو علی به حسین یاد داد.