حسین دیروز یه کم کم یاد گرفت که سینه خیز جلو بره. هر سه تاییمون اونقدر هیجان زده شده بودیم که نگو. هی یه چیزی جلوش می ذاشتیم که مجبور شه سینه خیز جلو بره و بردارتش.
سینه خیز رفتنش بامزه بود. باسنش رو با اون پوشک قلمبه می داد بالا و پاهاش رو توی سینه ش جمع می کرد تا یه کم بیاد جلو بعد دوباره پاهاش رو دراز می کرد.
علی هم به جای اینکه حواسش به من باشه تا دیکته ش رو بگم مدام به حسین می خندید. حسین هم که منتظره تا علی بهش بخنده تا خودش هم ریسه بره. خلاصه دیشب ماجرایی داشتیم.
همونطور که گفتم چند شب پیش حسین توی پشه بند نبود. حسابی پشه ها حالش رو جا آوردند. بیچاره پسر کوچولومون رو خال خالی کردند.
حالا دیگه حسابی مواظبیم و توی پشه بند می خوابونیمش اما به هر حال دیگه کار از کار گذشته
وقتی حسین هنوز به دنیا نیامده بود و مهمان من بود٬ در طی روز خیلی آروم بود و خیلی کم تکون می خورد. اما شب ها که می شد تازه انگار یاد شیطونی کردن می افتاد و تا صبح توی دلم فوتبال بازی می کرد. من همیشه می گفتم حتما خیلی بچه شیطون و ناآرومی میشه.
اما حالا می بینم که اصلا اینطوری نیست. دیسدیلی ما خیلی خیلی آرومه. گاهی دلم برای این همه آروم بودنش می سوزه. تا به حال یه بار هم نشده که به خاطر گرسنگی گریه کنه هروقت گرسنه ش می شه خودش شستش رو می خوره و آروم می شه تا من بیام بهش شیر بدم یا وقتی من نباشم باباش یا مامان جونش بیاد و شیشه شیرش رو دهنش بذاره.
تنها وقتی که حسین گریه می کنه٬ موقعیه که خوابش بیاد و از وقت خوابش بگذره. اون موقع باید اونقدر بغلش کنی و به خودت بچسبونی یا راهش ببری تا خوابش ببره. بعد آروم آروم می شه.
حسین الان دیگه چهارماه و نیمش است. جدیدا یاد گرفته پاهاش رو بالا بیاره و با دستاش اونا رو بگیره اما هرکاری می کنه اونا رو بکنه توی دهنش نمی تونه.
دیگه اینکه خیلی علی رو دوست داره و تا علی باهاش حرف می زنه جوابش رو می ده و کلی با صدای بلند می خنده.
فکر کنم معنی غذا خوردن رو هم فهمیده. چون تا می بینه ما داریم چیزی می خوریم آب از لب و لوچه ش آویزون می شه. اما خوب هنوز غیر از شیر چیزی نمی خوره. البته چون من سرکار می رم٬ روزی یه نوبت شیر خشک می خوره که الحمدلله بهش ساخته و فعلا مشکلی نداره.
زانوهاش هم تاحدی محکم شده و وقتی دستش رو می گیریم و وامیستونیمش٬ پاهاش رو سفت می کنه. دیگه کم کم می خواد رو پای خودش وایسه.
نشستن رو هم خیلی دوست داره اما وقتی توی بغل می شونیمش٬ کمرش به سمت جلو خم می شه.
گاهی اوقات هم دمر می ذاریمش یک کمی عقب عقب می ره ( البته خیلی کم). بعضی موقع ها هم که حال و حوصله داشته باشه یه قِلکی می خوره.
راستی تلویزیون هم خیلی دوست داره و هر جا باشه وقتی صدای تلویزیون رو می شنوه سرش رو ۳۶۰ درجه می چرخونه تا تلویزیون رو پیدا کنه و ببینه.