خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

مشکلات مادران شاغل

با توجه به تصمیم جدید دولت مبنی بر قطع کردن تمام خدمات رفاهی ارائه شده به دستگاه های دولتی٬ اداره ما هم مهدکودک را به بخش خصوصی واگذار کرد. البته مدیریت مهد و کارکنان همان افراد قبلی بودند اما دیگر به صورت خصوصی اداره می شد. این امر موجب شد که مهد هم برای اینکه سوددهی خودش را داشته باشد برای هر کلاس که بین ۲۰ تا ۳۰ کودک در آن هستند٬ تنها یک مربی بگذارد. در حالی که برای این تعداد حداقل دو مربی نیاز است. ضمن اینکه فضای مهد بسیار کوچک و محدود است.

علاوه براین شهریه ماهانه را هم به علت اینکه مهد به بخش خصوصی واگذار شده به طرز قابل توجهی بالا بردند. حالا این وسط یک عده مادر کارمند ماندند که به اجبار و از روی ناچاری باید همه گونه شرایط تحمیلی را بپذیرند و با دادن شهریه بالا فرزندانشان را به محیطی بسپارند که به هیچ وجه با ایده آل هایشان نه تنها منطبق نیست بلکه فاصله بسیار زیادی دارد.

این هم نتیجه توجه بیش از حد دولت و مسئولین به وضعیت روحی زنان کارمند و اهمیت تربیت نسل آینده است.

حالا من موندم و حسین کوچولو که واقعا نمی دونم باید او را به این وضعیت تحمیل شده عادت بدم یا اینکه خودم کناره گیری کنم و به خاطر فرزندم که آینده ساز همین مملکت است از کار و فعالیت خارج از خانه دست بکشم.

قالب خوب

امروز کلی دنبال یه قالب خوب و مناسب برای وبلاگمون گشتم. اما چیزی که راضیم کنه پیدا نکردم. یه قالب به قول معروف مادرانه که در عین سادگی زیبا باشه. امیدوارم بتونم به نتیجه مطلوب برسم.

فعلا که قیافه ام مثل این عکس حسین شده:

خبرهای جدید

این چند روز که هوا گرم شده٬ ما مجبور شدیم پنجره ها رو باز کنیم. دیشب وقتی پنجره هارو باز کردیم٬ هوا خیلی خنک شد اما پشه ها حسابی حسین رو نیش زدند. از امشب حتما باید توی پشه بند بخوابونیمش.

راستی علی هم دیگه آخرین روزهای کلاس اولش رو می گذرونه. امتحان های میان ترمش تقریبا در اواخر سال برگزار شد و همه رو بیست گرفت. به قول خودش :« آخه من پسر باهوشه هستم.» از دوشنبه امتحان های آخر سالش شروع می شه البته شفاهی ها. دو تا امتحان کتبی دیکته و ریاضی هم توی خرداد داره. واقعا چقدر زندگی سخته.

من هم خودم همچنان سه روز در هفته سر کار می آیم و همسر عزیزم و مادر مهربانم وظیفه نگهداری از حسین کوچولو و علی آقا رو برعهده گرفتند. تا بعد ببینیم چی می شه.

وقتی علی کوچک بود

چون در زمان کوچیکی های علی امکانات نبود و نمی شد وبلاگ زد، در اینجا هرچند مدت یه بار هرچی از اون زمانها یادم بیاد می نویسم.

علی اون وقت ها شنیده بود ما می گیم شلوارت رو پات کن، کفشت رو پات کن، فکر می کرد اسم پا، پات است. بعد می گفت مامان شلوارم رو پاتم کردم. 

تولدت مبارک

چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت تولد همسر عزیزم بود. اون روز من دسترسی به اینترنت نداشتم. حالا امروز بعد از یه مدت تاخیر تولدش رو اینجا تبریک می گم.

آقای پدر ۳۵ سالش تموم شد. بیشتر از ده سالش رو ما با هم بودیم. روزها و لحظه های پرخاطره زیادی در این سال ها با هم داشتیم. امیدوارم حالا حالاها سالم و سلامت باشه و ما بتونیم از وجودش بهره مند بشیم.

به قول عموپورنگ:

الهی صد ساله شی .......... نه صد و بیست ساله شی

نه صد و بیست سال کمه٬ همیشه زنده باشی