-
بستنی
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 10:14
حسین عاشق بستنیه. اگه یه کم بهش از بستنیت بدی باید دیگه قید اون بستنی رو بزنی. چون دیگه چیزیش به خودت نمی رسه. البته باید بدی دست خودش تا حسابی همه جاش رو بستنی ای کنه و از خوردنش لذت ببره. آخ جون چه بستنی خوشمزه ای رضایت بعد از اتمام بستنی
-
علی جون موهات کو؟
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 10:06
آقای پدر چند هفته پیش تصمیم گرفت موهای علی رو با ماشین بزنه تا حسابی توی تابستون خنک بشه. علی اولش کاملا مخالفت می کرد اما بالاخره راضی شد. این هم نتیجه کار آقای پدر. قبل از عملیات بعد از عملیات
-
حسین بسکتبالیست
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 10:00
چند هفته پیش که ایران قهرمان بسکتبال آسیا شد آقای پدر برای علی یه تور و توپ بسکتبال خرید. علی هم خیلی دوست داره و بعد از فوتبال بازی کردن با باباش می ره بسکتبال بازی می کنه. اما فکر نکنین که فقط علی بسکتبالیست شده. حسین هم حسابی رفته تو نخ این سبد بسکتبال و می خواد گل بزنه. قبول ندارین این هم یه سند.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 09:56
بالاخره دومین دندون حسین هم دراومد. البته به فاصله دوهفته از دندون اولی. حالا دیگه میتونه ته دیگ بخوره. دیروز برای قد و وزن بردیمش. آخه دیگه پسرمون هشت ماهه شده. قدش و دور سرش زیاد شده بود اما وزنش همچنان ۵/۸ کیلو هست. راستی دیروز حسین کشف کرده بود اگه دوتا چیز رو به هم بزنه صدا می ده. علی هم داشت براش توضیح می داد که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 مردادماه سال 1386 10:20
سلام امروز روز چهارم شعبانه. دیروز تولد امام حسین(ع) بود و امروز و فردا هم که تولد حضرت عباس و امام زین العابدین. امیدوارم خداوند به آبروی این سه بزرگوار همه ما رو در مسیر درستی و مهربانی قرار بده. دو روز قبل مسابقات لیگ برتر امسال شروع شد. علی حسابی ذوق زده شده و از روی تله تکست مدام جدول مسابقات و زمان پخش اونها رو...
-
کلی خبر تازه
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 10:22
سلام مدتهاست که دیگه مطلبی رو ننوشتم. نه اینکه اتفاق جدیدی نیفتاده باشه بلکه به این دلیل که کلی اتفاق جدید افتاده و کلی سرم گرم بوده. اول ازهمه اینکه دیروز اولین دندون حسین دراومد. یه دندون پیش در پایین سمت چپ. داشتم بهش سوپ می دادم که متوجه یه صدایی شدم و با کلی ذوق و شوق علی و باباش رو صداکردم. وقتی قاشق به دندون...
-
سودوکو
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 09:45
من حل کردن جدول سودوکو رو خیلی دوست دارم. یه موقع ها در زمان بیکاری از این جدول ها حل می کنم. چند روز پیش علی به من گفت مامان به من هم یاد بده این جدول ها چه جوری حل می شن. من هم با اینکه می دونستم نمی تونه از عهده ش بربیاد فقط برای اینکه دلش نشکنه بهش یاد دادم. اما بعد در کمال ناباوری دیدم که تونست یه جدول سودوکو حل...
-
سَرسَری
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 09:32
حسین یه چند روزیه که سرسری یاد گرفته. فقط هم مواقع خاصی این شیرین کاریش رو به کار می بره. وقتایی که سیر شده و دیگه نمی خواد سوپ یا فرنی ش رو بخوره سرسری می کنه. راستی امروز تولد شش ماهگی حسین است.
-
چند عکس از علی
شنبه 2 تیرماه سال 1386 10:45
-
چند تا عکس از حسین
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 11:38
-
اولین فرنی حسین
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 11:16
حسین در هفته سوم ماه پنجم خوردن غذای کمکی رو شروع کرد. برای شروع روز اول فقط یه قاشق فرنی بهش دادم و الان روزی سه وعده فرنی می خوره. از فردا باید یه وعده هم بهش حریره بادام بدم. فرنی رو خیلی دوست داره. حالا که مفهوم قاشق و غذاخوردن رو فهمیده٬ ما که غذا می خوریم سرش با هر یه لقمه ما بالا و پایین می ره و حسابی آدم رو از...
-
فرشته مهربان
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 11:14
چند روز پیش دندان نیش بالایی علی افتاد. این هفتمین دندون شیری علی بود که افتاد. زمانی که علی آمادگی می رفت مربیشون گفته بود هرکدومتون که دندونتون افتاد شب بذارین زیر بالش صبح که از خواب بلند شدید فرشته براتون جایزه می آره ( چقدر رومانتیک) علی هم هر دفعه این کار رو می کرد و خلاصه فرشته مهربون هم براش جایزه می آورد....
-
وقتی علی کوچک بود (۳)
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 15:01
یه دفعه علی حدودا سه چهار ساله بود. من دیدم برنج هامون حشره گذاشته. برای همین همه رو آوردم و روی یه پارچه پهن کردم تا حشره هاش برن. علی تا این صحنه رو دید خیلی ذوق زده شد و گفت: « مامان مرسی که برای زنبورها غذا ریختی» راستی علی وقتی دو سه ساله بود به جای اینکه بگه من غذا می خوام ... من خوابم میاد ... و کلا همه جا به...
-
اولین بیماری حسین دیسدیلی
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 14:53
حسین کوچولو الان حدود سه روزه که سرفه می کنه. یه کمی هم آبریزش بینی داره. اما خدا رو شکر تب نکرده. اما موقعی که سرفه می کنه خیلی بیقرار می شه و حسابی گریه می کنه. هیچ جوری هم ساکت نمی شه. به قول آقای پدر کاش خودم مریض می شدم و هیچ وقت مریضی بچه م رو نمی دیدم. راستش باباش بیشتر از من ناراحته و نگران خوب شدن حسین. دیروز...
-
علی کارنامه ش رو گرفت
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 14:44
دیروز با علی رفتیم مدرسه تا کارنامه ش رو بگیریم. از صبح که از خواب بیدار شد نگران بود. می گفت مامان اگه من تمام نمره هام بیست نشه چی می شه؟ من هم کلی دلداریش دادم که عیب نداره تو تلاشت رو کردی. بعد گفت مامان باباجون به من گفته اگه نمره هام بالای ۱۸ شده باشه برام جایزه می خره. حالا عیب نداره اگه بیست نشده باشم. بعد هم...
-
علی دیگه کلاس دومی شد
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 09:29
علی امروز آخرین امتحانش رو داد. دیگه رسما کلاس دومی شد. خودش میگه مامان یادته پارسال چقدر خوشحال بودم که دارم میرم کلاس اول؟ حالا دیگه کلاس اولم تموم شد. واقعا خاطرات کلاس اول دبستان تا آخر عمر توی ذهن آدم باقی می مونه. من یادمه کلاس آمادگی که رفتم از قیافه معلممون اصلا خوشم نمیومد. هر روز با گریه و زاری می رفتم مدرسه...
-
حسین دیسدیلی کوچولو مونده
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 08:52
دیروز حسین رو برای ویزیت ماهیانه و سنجش قد و وزن ماه پنجم بردم. تا ماه قبل وزنش دقیقا طبق منحنی بالا می رفت. اما این ماه خیلی کم وزن گرفته و فقط ۳۰۰ گرم تپل شده و حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ گرم کمبود وزن داره . الان وزنش ۴۵۰/۷ کیلو است و قدش ۶۸ سانتی متر. می تونه کامل قل بخوره٬ اشیا رو با دستش بگیره٬ به کارها و رفتارهای ما واکنش...
-
چند تا عکس از اتاق علی
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 14:42
این هم چند تا عکس از اتاق علی یا در واقع اتاق «پو»
-
چند عکس از ۶ سالگی علی
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 14:36
این عکس ها برای زمانی است که علی آمادگی می رفت. دو تا دندون پایینی ش هم افتاده علی با لباس محلی در جشن مهدکودک
-
عکس از علی و حسین
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 09:11
پسرم دیگه آقا شده
-
امتحانات علی
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 09:08
علی دیروز امتحان دیکته داشت. صبح با باباش تا مدرسه رفت. من هم قرار شد با حسین بریم دنبالش. ساعت ۸ اول خرداد ۱۳۸۶ اولین امتحان کتبی آخرسال علی شروع شد. ساعت ۸.۵ هم تموم شد. من و حسین با کالسکه دم در مدرسه منتظر علی بودیم. بعد سه تایی اومدیم خونه. علی خیلی خوشحال بود و می گفت دیگه می تونم شبها دیر بخوابم. البته هنوز یه...
-
یه مژده
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 09:01
امروز اول صبحی کلی ذوق زده شدم. برای اینکه ببینم وبلاگم به لیست جستجوی گوگل اضافه شده یا نه کلمه « دیسدیلی » رو سرچ کردم. نتیجه ش برای من باور کردنی نبود. توی کل دنیا فقط یه دیسدیلی وجود داره اونم « حسین دیسدیلی » ما هست. واقعا جالبه. حسین دیشب آخر شب تازه سرحال شده بود و کلی دست و پا می زد و می خندید. فقط منتظر بود...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1386 11:44
علی تازگی ها یه شعر ساخته که برای حسین می خونه : « آره حسین آره حسین خیلی خطرناکه حسین» البته ما شعر رو تغییر دادیم و به حسین می گیم: « سلام حسین سلام حسین خیلی خوش اخلاقی حسین»
-
یه خبر مهم از حسین دیسدیلی
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1386 08:58
حسین دیروز یه کم کم یاد گرفت که سینه خیز جلو بره. هر سه تاییمون اونقدر هیجان زده شده بودیم که نگو. هی یه چیزی جلوش می ذاشتیم که مجبور شه سینه خیز جلو بره و بردارتش. سینه خیز رفتنش بامزه بود. باسنش رو با اون پوشک قلمبه می داد بالا و پاهاش رو توی سینه ش جمع می کرد تا یه کم بیاد جلو بعد دوباره پاهاش رو دراز می کرد. علی...
-
وقتی علی کوچک بود (۲)
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1386 08:51
علی به من گفته که حتما این خاطره رو در وبلاگمون بنویسم: علی حدودا دو سال و نیمه بود. من داشتم در آشپزخانه کار می کردم علی هم همون دور و برها بود. بعد از یه مدت که ساکت بود و من هم اصلا حواسم بهش نبود با خوشحالی اومد به من گفت : « مامان همه نمک ها رو برات ریختم در سطل شکر» بعد این حرف قیافه من دیدنی بود نمی دونستم...
-
چند عکس از حسین
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1386 09:58
این عکس ها مال پنج ماهگی حسین است. مگه من دخترم روسری سرم کردید؟ تو این عکس جای واکسن بیمارستانم معلومه زشته مردم منو لخت ببینند دیگه هوا گرم شده باید لباس تابستونی بپوشم
-
حسین کوچولو رو پشه زده
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1386 09:52
همونطور که گفتم چند شب پیش حسین توی پشه بند نبود. حسابی پشه ها حالش رو جا آوردند. بیچاره پسر کوچولومون رو خال خالی کردند. حالا دیگه حسابی مواظبیم و توی پشه بند می خوابونیمش اما به هر حال دیگه کار از کار گذشته
-
جشن الفبا
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1386 09:05
یه خبر خیلی مهم امروز٬ روز جشن الفبا برای علی بود. البته من الان سرکارم و علی هم مدرسه هست. خیلی دلم می خواست من هم در جشن الفبا شرکت می کردم. راستش هم به خاطر علی هم به خاطر اینکه یاد دوران دبستان خودم می افتادم اما مسئولین مدرسه اجازه ندادند. به هر حال من بی صبرانه منتظرم تا بعداز ظهر علی تمام خاطرات امروز رو مو به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 09:50
وقتی حسین هنوز به دنیا نیامده بود و مهمان من بود٬ در طی روز خیلی آروم بود و خیلی کم تکون می خورد. اما شب ها که می شد تازه انگار یاد شیطونی کردن می افتاد و تا صبح توی دلم فوتبال بازی می کرد. من همیشه می گفتم حتما خیلی بچه شیطون و ناآرومی میشه. اما حالا می بینم که اصلا اینطوری نیست. دیسدیلی ما خیلی خیلی آرومه. گاهی دلم...
-
برج میلاد
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 09:34
ساختن برج میلاد از قبل از به دنیا آمدن علی شروع شده بود. به همین دلیل علی از وقتی که دور و برش رو شناخت خیلی به برج میلاد و پیشرفت کاریش علاقه مند بود. این برج قراره وقتی علی کلاس دومش شروع می شه افتتاح بشه. اون موقع ها علی تازه زبان باز کرده بود و به برج میلاد می گفت:« پیچ گوشب» حالا چرا «پیچ گوشب» چون فکر می کرد برج...