-
مشکلات مادران شاغل
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 09:32
با توجه به تصمیم جدید دولت مبنی بر قطع کردن تمام خدمات رفاهی ارائه شده به دستگاه های دولتی٬ اداره ما هم مهدکودک را به بخش خصوصی واگذار کرد. البته مدیریت مهد و کارکنان همان افراد قبلی بودند اما دیگر به صورت خصوصی اداره می شد. این امر موجب شد که مهد هم برای اینکه سوددهی خودش را داشته باشد برای هر کلاس که بین ۲۰ تا ۳۰...
-
قالب خوب
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 14:36
امروز کلی دنبال یه قالب خوب و مناسب برای وبلاگمون گشتم. اما چیزی که راضیم کنه پیدا نکردم. یه قالب به قول معروف مادرانه که در عین سادگی زیبا باشه. امیدوارم بتونم به نتیجه مطلوب برسم. فعلا که قیافه ام مثل این عکس حسین شده:
-
خبرهای جدید
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 14:22
این چند روز که هوا گرم شده٬ ما مجبور شدیم پنجره ها رو باز کنیم. دیشب وقتی پنجره هارو باز کردیم٬ هوا خیلی خنک شد اما پشه ها حسابی حسین رو نیش زدند. از امشب حتما باید توی پشه بند بخوابونیمش. راستی علی هم دیگه آخرین روزهای کلاس اولش رو می گذرونه. امتحان های میان ترمش تقریبا در اواخر سال برگزار شد و همه رو بیست گرفت. به...
-
وقتی علی کوچک بود
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 09:37
چون در زمان کوچیکی های علی امکانات نبود و نمی شد وبلاگ زد، در اینجا هرچند مدت یه بار هرچی از اون زمانها یادم بیاد می نویسم. علی اون وقت ها شنیده بود ما می گیم شلوارت رو پات کن، کفشت رو پات کن، فکر می کرد اسم پا، پات است. بعد می گفت مامان شلوارم رو پاتم کردم.
-
تولدت مبارک
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 09:22
چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت تولد همسر عزیزم بود. اون روز من دسترسی به اینترنت نداشتم. حالا امروز بعد از یه مدت تاخیر تولدش رو اینجا تبریک می گم. آقای پدر ۳۵ سالش تموم شد. بیشتر از ده سالش رو ما با هم بودیم. روزها و لحظه های پرخاطره زیادی در این سال ها با هم داشتیم. امیدوارم حالا حالاها سالم و سلامت باشه و ما بتونیم از وجودش...
-
حسین دیسدیلی داره بزرگ می شه
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 08:57
حسین الان دیگه چهارماه و نیمش است. جدیدا یاد گرفته پاهاش رو بالا بیاره و با دستاش اونا رو بگیره اما هرکاری می کنه اونا رو بکنه توی دهنش نمی تونه. دیگه اینکه خیلی علی رو دوست داره و تا علی باهاش حرف می زنه جوابش رو می ده و کلی با صدای بلند می خنده. فکر کنم معنی غذا خوردن رو هم فهمیده. چون تا می بینه ما داریم چیزی می...
-
چند عکس از چهارماهگی حسین
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 13:03
دورها آواییست که مرا می خواند...... چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟!!!!!!!!!!!!! با این شلوار پیش بندی لی چه خوش تیپ شدم. عروسک قشنگ من آروم خوابیده سلام گل سفیدم...... چه خوب شد تورو دیدم..............
-
حسین دیسدیلی
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 10:19
اون موقع ها که علی کوچیک بود٬ گاهی اوقات بهش می گفتم « مُل مُل » زمانی که حسین رو باردار بودم به علی گفتم تو ناراحت نمی شی من به نی نی هم بگم « مل مل » علی گفت نه. بعد که حسین دنیا اومد٬ چندباری بهش « مل مل » گفتیم اما کم کم حس کردم علی ناراحت می شه. ما هم یه اسم جدید برای حسین گذاشتیم:« حسین دیسدیلی»
-
این قافله عمر عجب می گذرد
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 10:07
عمر آدم ها چقدر زود می گذرد. دیروز تلویزیون روشن بود و داشت برنامه کودک می داد. من و حسین خانه تنها بودیم. علی رفته بود مدرسه. یک دفعه آهنگ یه کارتون رو که علی در زمان بچگیش خیلی دوست داشت پخش کرد. کارتون یه خرس با مزه به اسم « گوشی تا » اون وقتها من و علی با هم شعرش رو می خوندیم : « یه گوش من تا شده به من می گن گوشی...
-
خوابالو
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 09:48
حسین کوچولو یه عروسک داره از خودش کوچولوتر٬ ما اسمش رو گذاشتیم خوابالو حسین خیلی خوابالو رو دوست داره. هروقت خیلی غرغر می کنه خوابالو رو می بریم جولوش. اون هم به سختی با دو تا دستش خوابالو رو می گیره و می کنه تو دهنش.
-
پرسپولیس قهرمان
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 09:43
علی یه مدتی میشه که عاشق فوتبال شده و تمام بازی های لیگ برتر رو دنبال می کنه. ( البته اینو بگم که این واژه های لیگ برتر و تفاضل گل و ... رو من تازه دارم از علی یاد می گیرم.) چند روز پیش پرسپولیس بازی داشت و علی هم به همراه باباش با جدیت بازی رو از تلویزیون دنبال می کرد. به من هم کلی سفارش کرد دعا کن پرسپولیس بازی رو...
-
چه پاهای نازی دارم
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 09:02
این حسین آقای ما٬ وقتی سه ماه و سه هفته اش بود٬ کشف کرد که دو تا پای خوشگل داره. اینقدر از این کشفش خوشحال و هیجان زده بود که هی پاهاش رو بالا می آورد و نگاهشون می کرد. خیلی هم توی این کارش جدی بود. چون واقعا کشف خیلی مهمیه . ما هم کلی بهش خندیدیم.
-
بهار زیبا
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 12:25
هفته پیش حسین رو بردم تا واکسن چهارماهگیش رو بزنم.صبح با کالسکه توی هوای خوب اردیبهشت قدم زنان از توی پارک به طرف درمانگاه رفتیم. هوا خیلی عالی بود و حسین هم کلی ذوق کرد و بعد از مدتی که توی خونه بود یه حموم آفتاب حسابی گرفت. پارک خیلی سرسبز و قشنگ بود و گل های لاله و بنفشه هم زیباییش رو چند برابر کرده بود. حیفم اومد...
-
یه عکس از دو تا داداش ها
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 11:44
-
سلامی چو بوی خوش آشنایی
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 11:34
سلام. این اولین یادداشت منه. در این وبلاگ من می خوام خاطراتم رو در مورد خودم٬ همسر مهربانم و پسرهای گلم بنویسم تا بعدها برای همه مون یه یادگاری خوب باشه.