خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

جشن الفبا

یه خبر خیلی مهم

امروز٬ روز جشن الفبا برای علی بود. البته من الان سرکارم و علی هم مدرسه هست. خیلی دلم می خواست من هم در جشن الفبا شرکت می کردم. راستش هم به خاطر علی هم به خاطر اینکه یاد دوران دبستان خودم می افتادم اما مسئولین مدرسه اجازه ندادند. 

به هر حال من بی صبرانه منتظرم تا بعداز ظهر علی تمام خاطرات امروز رو مو به مو برام تعریف کنه. حتما چند عکس هم ازش اینجا می ذارم.

بچه های الان هرسال جشن فارغ التحصیلی دارند. پارسال پسر گلم از آمادگی فارغ التحصیل شد و دانشنامه ش رو گرفت و حالا از کلاس اول.

علی عزیزم امیدوارم مراحل ترقی و تعالی رو پله پله طی کنی و به قول مامانم به اون بالاها که رسیدی مامان و بابات یادت نرند. 

وقتی حسین هنوز به دنیا نیامده بود و مهمان من بود٬ در طی روز خیلی آروم بود و خیلی کم تکون می خورد. اما شب ها که می شد تازه انگار یاد شیطونی کردن می افتاد و تا صبح توی دلم فوتبال بازی می کرد. من همیشه می گفتم حتما خیلی بچه شیطون و ناآرومی میشه.

اما حالا می بینم که اصلا اینطوری نیست. دیسدیلی ما خیلی خیلی آرومه. گاهی دلم برای این همه آروم بودنش می سوزه. تا به حال یه بار هم نشده که به خاطر گرسنگی گریه کنه هروقت گرسنه ش می شه خودش شستش رو می خوره و آروم می شه تا من بیام بهش شیر بدم یا وقتی من نباشم باباش یا مامان جونش بیاد و شیشه شیرش رو دهنش بذاره.

تنها وقتی که حسین گریه می کنه٬ موقعیه که خوابش بیاد و از وقت خوابش بگذره. اون موقع باید اونقدر بغلش کنی و به خودت بچسبونی یا راهش ببری تا خوابش ببره. بعد آروم آروم می شه. 

 

برج میلاد

ساختن برج میلاد از قبل از به دنیا آمدن علی شروع شده بود. به همین دلیل علی از وقتی که دور و برش رو شناخت خیلی به برج میلاد و پیشرفت کاریش علاقه مند بود. این برج قراره وقتی علی کلاس دومش شروع می شه افتتاح بشه.

اون موقع ها علی تازه زبان باز کرده بود و به برج میلاد می گفت:« پیچ گوشب» حالا چرا «پیچ گوشب» چون فکر می کرد برج میلاد مثل گوش کوب است . به گوش کوب هم می گفت «پیچ گوشب» برای همین اسم رسمی برج میلاد تا مدتها در خانه ما « پیچ گوشب» بود.

مشکلات مادران شاغل

با توجه به تصمیم جدید دولت مبنی بر قطع کردن تمام خدمات رفاهی ارائه شده به دستگاه های دولتی٬ اداره ما هم مهدکودک را به بخش خصوصی واگذار کرد. البته مدیریت مهد و کارکنان همان افراد قبلی بودند اما دیگر به صورت خصوصی اداره می شد. این امر موجب شد که مهد هم برای اینکه سوددهی خودش را داشته باشد برای هر کلاس که بین ۲۰ تا ۳۰ کودک در آن هستند٬ تنها یک مربی بگذارد. در حالی که برای این تعداد حداقل دو مربی نیاز است. ضمن اینکه فضای مهد بسیار کوچک و محدود است.

علاوه براین شهریه ماهانه را هم به علت اینکه مهد به بخش خصوصی واگذار شده به طرز قابل توجهی بالا بردند. حالا این وسط یک عده مادر کارمند ماندند که به اجبار و از روی ناچاری باید همه گونه شرایط تحمیلی را بپذیرند و با دادن شهریه بالا فرزندانشان را به محیطی بسپارند که به هیچ وجه با ایده آل هایشان نه تنها منطبق نیست بلکه فاصله بسیار زیادی دارد.

این هم نتیجه توجه بیش از حد دولت و مسئولین به وضعیت روحی زنان کارمند و اهمیت تربیت نسل آینده است.

حالا من موندم و حسین کوچولو که واقعا نمی دونم باید او را به این وضعیت تحمیل شده عادت بدم یا اینکه خودم کناره گیری کنم و به خاطر فرزندم که آینده ساز همین مملکت است از کار و فعالیت خارج از خانه دست بکشم.

قالب خوب

امروز کلی دنبال یه قالب خوب و مناسب برای وبلاگمون گشتم. اما چیزی که راضیم کنه پیدا نکردم. یه قالب به قول معروف مادرانه که در عین سادگی زیبا باشه. امیدوارم بتونم به نتیجه مطلوب برسم.

فعلا که قیافه ام مثل این عکس حسین شده: