دیروز با علی رفتیم مدرسه تا کارنامه ش رو بگیریم. از صبح که از خواب بیدار شد نگران بود. می گفت مامان اگه من تمام نمره هام بیست نشه چی می شه؟ من هم کلی دلداریش دادم که عیب نداره تو تلاشت رو کردی. بعد گفت مامان باباجون به من گفته اگه نمره هام بالای ۱۸ شده باشه برام جایزه می خره. حالا عیب نداره اگه بیست نشده باشم. بعد هم ازم پرسید اگه من نمره هام بالای چند بود برام جایزه می خری؟ من هم نامردی کردم و گفتم بالای نوزده. علی هم یهو ناراحت شد و گفت من می دونم نمره ریاضی م ۱۸ می شه. خلاصه کلی نگران بود.
حتما توی پست مربوط به حسین می نویسم اما اینجا هم یه اشاره می کنم که حسین چند روزیه که مریض شده و دیروز من سرکار نرفتم تا هم حسین رو ببرم دکتر و هم کارنامه علی رو بگیرم. خلاصه سه تایی از خونه اومدیم بیرون. دیدم اگه اول بخوام حسین رو ببرم دکتر علی دیگه طاقتش تموم میشه. برای همین اول رفتیم مدرسه علی.
تا وارد کلاسشون شدیم. خانم معلمشون - خانم آشتیانی- به علی گفت: وای علی چی کار کنیم حالا دیگه باید یه سال دیگه تو این کلاس بمونی. دیدم دیگه رنگ به رخسار علی نمونده
گفتم خانم آشتیانی اذیتش نکنید خودش حسابی از صبح استرس داره. بعدش خانمشون کارنامه ش رو با یه لوح تقدیر خیلی زیبا بهش داد. همه نمره هاش هم بیست شده بود. فکر کنم آدم هر چقدر خودش به مدارج بالای علمی برسه و لیسانس و فوق لیسانس هم بگیره به اندازه اینکه بچه ش توی درسهاش موفق باشه لذت نداره. برای من و باباش که اینطور بوده.
به علی عزیزم خیلی تبریک می گم. راستی آقای پدر قراره برای علی یه لباس تیمی پرسپولیس البته جدیدش رو به عنوان جایزه بخره. تا حالا هرچی پیدا کردیم تبلیغات قبلی پرسپولیس روشه و تبلیغ فعلی ش روش نیست.
علی دیروز امتحان دیکته داشت. صبح با باباش تا مدرسه رفت. من هم قرار شد با حسین بریم دنبالش. ساعت ۸ اول خرداد ۱۳۸۶ اولین امتحان کتبی آخرسال علی شروع شد. ساعت ۸.۵ هم تموم شد. من و حسین با کالسکه دم در مدرسه منتظر علی بودیم. بعد سه تایی اومدیم خونه. علی خیلی خوشحال بود و می گفت دیگه می تونم شبها دیر بخوابم. البته هنوز یه امتحان دیگه روز یکشنبه داره. این اولین تعطیلات تابستانی علی است که امیدوارم حسابی بهش خوش بگذره.
علی به من گفته که حتما این خاطره رو در وبلاگمون بنویسم:
علی حدودا دو سال و نیمه بود. من داشتم در آشپزخانه کار می کردم علی هم همون دور و برها بود. بعد از یه مدت که ساکت بود و من هم اصلا حواسم بهش نبود با خوشحالی اومد به من گفت : « مامان همه نمک ها رو برات ریختم در سطل شکر»
بعد این حرف قیافه من دیدنی بود نمی دونستم بخندم یا ناراحت شم؟!
راستی علی دیروز از جشن الفبا خیلی راضی بود. بهشون ماشین جایزه دادند٬ ساندویچ و نوشابه خوردند٬ کلی خوش گذروندند٬ اصلا هم درس و مشق نداشتند. که فکر کنم علی از آخریش بیشتر از همه راضی بود.
یه خبر خیلی مهم
امروز٬ روز جشن الفبا برای علی بود. البته من الان سرکارم و علی هم مدرسه هست. خیلی دلم می خواست من هم در جشن الفبا شرکت می کردم. راستش هم به خاطر علی هم به خاطر اینکه یاد دوران دبستان خودم می افتادم اما مسئولین مدرسه اجازه ندادند.
به هر حال من بی صبرانه منتظرم تا بعداز ظهر علی تمام خاطرات امروز رو مو به مو برام تعریف کنه. حتما چند عکس هم ازش اینجا می ذارم.
بچه های الان هرسال جشن فارغ التحصیلی دارند. پارسال پسر گلم از آمادگی فارغ التحصیل شد و دانشنامه ش رو گرفت و حالا از کلاس اول.
علی عزیزم امیدوارم مراحل ترقی و تعالی رو پله پله طی کنی و به قول مامانم به اون بالاها که رسیدی مامان و بابات یادت نرند.
ساختن برج میلاد از قبل از به دنیا آمدن علی شروع شده بود. به همین دلیل علی از وقتی که دور و برش رو شناخت خیلی به برج میلاد و پیشرفت کاریش علاقه مند بود. این برج قراره وقتی علی کلاس دومش شروع می شه افتتاح بشه.
اون موقع ها علی تازه زبان باز کرده بود و به برج میلاد می گفت:« پیچ گوشب» حالا چرا «پیچ گوشب» چون فکر می کرد برج میلاد مثل گوش کوب است . به گوش کوب هم می گفت «پیچ گوشب» برای همین اسم رسمی برج میلاد تا مدتها در خانه ما « پیچ گوشب» بود.