خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

چند عکس از حسین

این عکس ها مال پنج ماهگی حسین است.

  

                              مگه من دخترم روسری سرم کردید؟

 

 

                     تو این عکس جای واکسن بیمارستانم معلومه

 

 

                                      زشته مردم منو لخت ببینند

 

                       دیگه هوا گرم شده باید لباس تابستونی بپوشم

حسین کوچولو رو پشه زده

همونطور که گفتم چند شب پیش حسین توی پشه بند نبود. حسابی پشه ها حالش رو جا آوردند. بیچاره پسر کوچولومون رو خال خالی کردند.

حالا دیگه حسابی مواظبیم و توی پشه بند می خوابونیمش اما به هر حال دیگه کار از کار گذشته

 

جشن الفبا

یه خبر خیلی مهم

امروز٬ روز جشن الفبا برای علی بود. البته من الان سرکارم و علی هم مدرسه هست. خیلی دلم می خواست من هم در جشن الفبا شرکت می کردم. راستش هم به خاطر علی هم به خاطر اینکه یاد دوران دبستان خودم می افتادم اما مسئولین مدرسه اجازه ندادند. 

به هر حال من بی صبرانه منتظرم تا بعداز ظهر علی تمام خاطرات امروز رو مو به مو برام تعریف کنه. حتما چند عکس هم ازش اینجا می ذارم.

بچه های الان هرسال جشن فارغ التحصیلی دارند. پارسال پسر گلم از آمادگی فارغ التحصیل شد و دانشنامه ش رو گرفت و حالا از کلاس اول.

علی عزیزم امیدوارم مراحل ترقی و تعالی رو پله پله طی کنی و به قول مامانم به اون بالاها که رسیدی مامان و بابات یادت نرند. 

وقتی حسین هنوز به دنیا نیامده بود و مهمان من بود٬ در طی روز خیلی آروم بود و خیلی کم تکون می خورد. اما شب ها که می شد تازه انگار یاد شیطونی کردن می افتاد و تا صبح توی دلم فوتبال بازی می کرد. من همیشه می گفتم حتما خیلی بچه شیطون و ناآرومی میشه.

اما حالا می بینم که اصلا اینطوری نیست. دیسدیلی ما خیلی خیلی آرومه. گاهی دلم برای این همه آروم بودنش می سوزه. تا به حال یه بار هم نشده که به خاطر گرسنگی گریه کنه هروقت گرسنه ش می شه خودش شستش رو می خوره و آروم می شه تا من بیام بهش شیر بدم یا وقتی من نباشم باباش یا مامان جونش بیاد و شیشه شیرش رو دهنش بذاره.

تنها وقتی که حسین گریه می کنه٬ موقعیه که خوابش بیاد و از وقت خوابش بگذره. اون موقع باید اونقدر بغلش کنی و به خودت بچسبونی یا راهش ببری تا خوابش ببره. بعد آروم آروم می شه. 

 

برج میلاد

ساختن برج میلاد از قبل از به دنیا آمدن علی شروع شده بود. به همین دلیل علی از وقتی که دور و برش رو شناخت خیلی به برج میلاد و پیشرفت کاریش علاقه مند بود. این برج قراره وقتی علی کلاس دومش شروع می شه افتتاح بشه.

اون موقع ها علی تازه زبان باز کرده بود و به برج میلاد می گفت:« پیچ گوشب» حالا چرا «پیچ گوشب» چون فکر می کرد برج میلاد مثل گوش کوب است . به گوش کوب هم می گفت «پیچ گوشب» برای همین اسم رسمی برج میلاد تا مدتها در خانه ما « پیچ گوشب» بود.