خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

حسین دیسدیلی داره بزرگ می شه

حسین الان دیگه چهارماه و نیمش است. جدیدا یاد گرفته پاهاش رو بالا بیاره و با دستاش اونا رو بگیره اما هرکاری می کنه اونا رو بکنه توی دهنش نمی تونه.

دیگه اینکه خیلی علی رو دوست داره و تا علی باهاش حرف می زنه جوابش رو می ده و کلی با صدای بلند می خنده.

فکر کنم معنی غذا خوردن رو هم فهمیده. چون تا می بینه ما داریم چیزی می خوریم آب از لب و لوچه ش آویزون می شه. اما خوب هنوز غیر از شیر چیزی نمی خوره. البته چون من سرکار می رم٬ روزی یه نوبت شیر خشک می خوره که الحمدلله بهش ساخته و فعلا مشکلی نداره.

زانوهاش هم تاحدی محکم شده و وقتی دستش رو می گیریم و وامیستونیمش٬ پاهاش رو سفت می کنه. دیگه کم کم می خواد رو پای خودش وایسه.

نشستن رو هم خیلی دوست داره اما وقتی توی بغل می شونیمش٬ کمرش به سمت جلو خم می شه.

گاهی اوقات هم دمر می ذاریمش یک کمی عقب عقب می ره ( البته خیلی کم). بعضی موقع ها هم که حال و حوصله داشته باشه یه قِلکی می خوره.

راستی تلویزیون هم خیلی دوست داره و هر جا باشه وقتی صدای تلویزیون رو می شنوه سرش رو ۳۶۰ درجه می چرخونه تا تلویزیون رو پیدا کنه و ببینه.

 

چند عکس از چهارماهگی حسین

                           دورها آواییست که مرا می خواند......

 

                         چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟!!!!!!!!!!!!!

 

                      با این شلوار پیش بندی لی چه خوش تیپ شدم.

 

                              عروسک قشنگ من آروم خوابیده

 

                      سلام گل سفیدم...... چه خوب شد تورو دیدم..............

حسین دیسدیلی

اون موقع ها که علی کوچیک بود٬ گاهی اوقات بهش می گفتم « مُل مُل » زمانی که حسین رو باردار بودم به علی گفتم تو ناراحت نمی شی من به نی نی هم بگم « مل مل »  علی گفت نه.

بعد که حسین دنیا اومد٬ چندباری بهش « مل مل » گفتیم اما کم کم حس کردم علی ناراحت می شه. ما هم یه اسم جدید برای حسین گذاشتیم:‌« حسین دیسدیلی»

 

این قافله عمر عجب می گذرد

عمر آدم ها چقدر زود می گذرد. دیروز تلویزیون روشن بود و داشت برنامه کودک می داد. من و حسین خانه تنها بودیم. علی رفته بود مدرسه. یک دفعه آهنگ یه کارتون رو که علی در زمان بچگیش خیلی دوست داشت پخش کرد. کارتون یه خرس با مزه به اسم « گوشی تا » اون وقتها من و علی با هم شعرش رو می خوندیم : « یه گوش من تا شده   به من می گن گوشی تا »

تا این آهنگ پخش شد٬ خوشحال شدم و رفتم طرف حسین ٬ اصلا حواسم نبود از اون موقع سه چهارسالی گذشته٬ فکر کردم من و علی الان خونه هستیم. یه دفعه متوجه گذر عمر شدم و بزرگ شدن بچه ها و گذر عمر ما..... 

:

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم              تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم

:

یه حدیث هست که می گه هر وقت به تشییع جنازه کسی رفتی تصور کن که تو داخل آن تابوت بودی و از خدا مهلت خواستی٬ خدا هم تورو به دنیا برگردونده.

:

دیشب خبردار شدم یکی از اقوام همسرم فوت کرده است.........

خوابالو

حسین کوچولو یه عروسک داره از خودش کوچولوتر٬ ما اسمش رو گذاشتیم خوابالو حسین خیلی خوابالو رو دوست داره. هروقت خیلی غرغر می کنه خوابالو رو می بریم جولوش. اون هم به سختی با دو تا دستش خوابالو رو می گیره و می کنه تو دهنش.