خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

سلام

امروز روز چهارم شعبانه. دیروز تولد امام حسین(ع) بود و امروز و فردا هم که تولد حضرت عباس و امام زین العابدین. امیدوارم خداوند به آبروی این سه بزرگوار همه ما رو در مسیر درستی و مهربانی قرار بده.

دو روز قبل مسابقات لیگ برتر امسال شروع شد. علی حسابی ذوق زده شده و از روی تله تکست مدام جدول مسابقات و زمان پخش اونها رو چک می کنه. خلاصه که حسابی سرش گرمه.

حسین همچنان یه دندونه. اون یکی دندونش هنوز درنیومده. دیروز توی فرنیش موز رنده کردم .خیلی دوست داشت و وقتی تموم شد منتظر بقیه ش بود. کلا طعم های شیرین رو بیشتر دوست داره. هر وقت سوپش رو نمی خوره براش یه کم شکر می ریزم تند تند می خوره. این هم یه کلک جدید. البته می ترسم زیاد بهش شکر بدم. چون ممکنه بزرگ که شد دچار قند بالا بشه. مخصوصا که این مشکل توی خانواده پدریش هست. دیگه اینکه میوه هم خیلی دوست داره مخصوصا هلو و شلیل.

توی روروک تند تند اینور و اونور میره. پریز های برق ما همگی پایین هست و تاحالا چند بار رفته دوشاخه رو از پریز بکشه. ما هم مجبور شدیم جلوی هرکدوم یه چیزی بذاریم تا نتونه جلو بره. یه گلدون نگون بخت هم داشتیم که دیگه تقریبا داره کچل می شه از بس حسین برگهاش رو کنده. روی میزها هم که همگی خالی از سکنه شده. تلفن بیچاره هم که اونقدر زمین خورده که نگو. حالا تازه هنوز راه نیفتاده و چهاردست و پا هم نمی ره و فقط از توی روروک این کارها رو می کنه.

راستی علی کارش از نفشه تهران و ایران و جهان گذشته و به کهکشان و سیاره ها و ... علاقه مند شده. دیروز یه مشکل جدی داشت می گفت مامان من هم ریاضی رو دوست دارم هم ستاره شناسی. نمی دونم بزرگ شم چی کار کنم. بعد خودش به این نتیجه رسید که بره دبیرستان ریاضی بخونه بعد توی دانشگاه ستاره شناسی یاد بگیره.

کلی خبر تازه

سلام

مدتهاست که دیگه مطلبی رو ننوشتم. نه اینکه اتفاق جدیدی نیفتاده باشه بلکه به این دلیل که کلی اتفاق جدید افتاده و کلی سرم گرم بوده.

اول ازهمه اینکه  دیروز اولین دندون حسین دراومد. یه دندون پیش در پایین سمت چپ. داشتم بهش سوپ می دادم که متوجه یه صدایی شدم و با کلی ذوق و شوق علی و باباش رو صداکردم. وقتی قاشق به دندون تازه دراومده ش می خورد صدا می داد و ما کلی ذوق میکردیم. البته دندونش با چشم قابل دیدن نیست ولی وقتی دست می زنیم حسابی تیزه.  خبر جالب تر اینکه علی هم دیروز یه دندونش افتاد. دندون نیش بالا سمت راست. دقیقا نقطه مقابل دندون حسین.

خبر بعدی اینکه ۶ مرداد که امسال مصادف با روز پدر بود٬ سالگرد عروسی ماست. و امسال ما دهمین سال با هم بودنمون رو جشن گرفتیم. دیروز چهارتایی توی اتاق نشسته بودیم و داشتیم صحبت می کردیم و خلاصه لحظات خوبی بود. یکهو گفتم اگه ده سال پیش یه کلوزآپ از این لحظه رو به ما نشون می دادند٬ چه احساسی بهمون دست می داد؟ توی این ده سال لحظات خوب و به یاد موندنی زیادی داشتیم. با خیلی از سختی ها و مشکلات کنار اومدیم تا تونستیم زندگیمون رو دونفری بسازیم. چیزی که از نوجوونی آرزوش رو داشتم این بود که زندگیمون رو خودمون بسازیم نه اینکه همه چیز برای زندگی آماده باشه و ما تصمیم به ازدواج بگیریم. به نظر من این لذتش بیشتره. گرچه سختی هاش هم بیشتره اما آدم وجود خدا رو بیشتر توی زندگیش حس می کنه . قدر شریک زندگیش رو هم بیشتر می دونه. خلاصه که ده سال به تندی باد گذشت. از خدا می خوام که جمع صمیمی و گرممون حالاحالاها پایدار باشه و همه زن و شوهرها قدر باهم بودنشون رو بدونند.

حالا میریم سراغ خبر بعدی( البته من خبرهارو از آخر به اول نوشتم و اینجا باید بگم خبر قبلی) حسین در تاریخ ۵ مرداد هفت ماهه شد. ماه پیش و ماه قبل ترش که برای قد و وزن برده بودیمش رشدش خیلی خوب نبود. اما این ماه رشدش بهتر شده بود. البته هنوز یه نیم کیلویی از روی منحنی رشد خودش پایین تره. توی این ماه قدش ۶۹ سانتی متر و وزنش ۵/۸ بود. فرنی و حریره بادوم رو خیلی دوست داره و می خوره. اما سوپ رو گاهی اوقات خوب می خوره و گاهی اوقات لب نمی زنه. اگر هم توی سوپش عدس و ماش بریزم که دیگه امکان نداره بخوره. اما هویج رو توی سوپ دوست داره. فکر کنم طعم های شیرین رو بیشتر دوست داره.

راستی حسین حدود ۲۰ روزی هست که می تونه بدون کمک بشینه. ما هم می شونیمش و کلی اسباب بازی میریزیم جلوش که بازی کنه. اما وسیله مورد علاقه ش فقط کنترل تلویزیون و موبایله. اگر هم بخوایم ازش بگیریم کلی گریه می کنه طوری که آدم نمی دونه چه جوری می شه ساکتش کرد. اما به محض اینکه کنترل یا موبایل رو بهش پس مس دیم گریه ش بند میاد و خندون می شه. خلاصه کلی فیلمه برای خودش.

یه خبر مهم دیگه اینکه علی در تاریخ ۱۹ تیر هفت سالش تموم شد. یه تولد ( در واقع دو مهمونی تولد) خوب هم براش گرفتیم. یه کیک تولدش خرس POOH بود و اون یکی تو فوتبال. راستی حالا که اسم فوتبال اومد بگم که بازی جام ملتهای آسیا هم به تازگی تموم شد. علی هم همه بازی ها رو دنبال می کرد. به خاطر این بازی ها علی کلی روزنامه خون شده. تازه علاقه زیادی به نقشه جهان پیدا کرده و هر تیمی که بازی داره جاش رو توی نقشه پیدا می کنه. اونقدر این نقشه رو نگاه کرده که دیگه اسم بیشتر کشورها و محل اونها و اسم دریاها و اقیانوس ها رو بلده و می تونه راحت توی نقشه پیداشون کنه. 

راستی عصرها که می رم خونه حسین خیلی ذوق می کنه و خودش رو به می چسبونه و کلی بوسم می کنه. هر وقت هم که غفرغرو می شه و منو می خواد پشت سرهم می گه ؛ما ما مام ما مام ما

یه عالمه حرف زدن هم یاد گرفته هر وقت سرحال باشه می گه: اَدَ بَدَ اَدَ بَدَ اَدَ بَدَ   یه شب چراغ ها رو خاموش کردیم که بخوابیم. حسین هم داشت شیرش رو می خورد. شیرش که تموم شد تازه شروع کرد به حرف زدن و تازه سرحال شده بود.