خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خاطرات سفر به خطه شمال - قسمت سوم

صبح یه گشتی توی بندر انزلی زدیم. بعدش هم رفتیم به طرف اسکله. جای جالبی بود پر از کشتی. حسین هم از دیدن کشتی هم ذوق زده شده بود. البته چون بارون میومد از ماشین پیاده نشدیم و از توی همون ماشین منظره اسکله رو نگاه کردیم.

 

بعد هم یه سری به مرداب انزلی زدیم که اونجا هم باز ترجیح دادیم از توی ماشین جم نخوریم. تصمیممون برای ادامه سفر رفتن به سمت آستارا و اردبیل و سرعین بود. اما از بس هوا خراب بود دودل شده بودیم که بریم یا برگردیم تهران. اما بالاخره با اصرار علی تصمیم گرفتیم به سفرمون ادامه بدیم. روز سوم سفرمون بیشتر در ماشین گذشت. به سمت آستارا حرکت کردیم. جاده به علت بارونی که میومد خیلی ریبا و رویایی شده بود. ظهر به آستارا رسیدیم. ناهار رو اونجا خوردیم. اما دیگه به بازار ساحلی آستارا نرفتیم. البته نمیدونم توی اون بارون و اوضاع بد جوی بازارش چه جوری بوده. یه سری هم به ساحل زدیم. یه کم بارون کم شده بود. از ماشین پیاده شدیم تا خستگیمون در بره. نزدیک ساحل یه ماشین توی شن ها گیر کرده بود و مردم هرکاری کردند نتونستند درش بیارن. بنده خداها حسابی خورده بود توی ذوقشون.

بعد از یه کمی استراحت به طرف اردبیل راه افتادیم. مسیر آستارا به اردبیل خیلی دیدنی بود. کم کم بارون هم قطع شد. اما هوا همچنان مه آلود بود.

 

 

 

احساس اینکه الان نزدیک مرز هستی خیلی حس جالبیه. مخصوصا دیدن این تابلو!

این هم یه دژ نگهبانی لب مرز! ( نظر کارشناسی)

 

بعد از اون به گردنه حیران رسیدیم و هوا مه آلود تر شد تا جایی که فقط یه ماشین جلو پیدا بود.  دیدن منظره های اطراف واقعا حیرت آور بود و بعضی جاها ترسنماک. چون وقتی بالاتر می رفتیم دیگه هیچی از پایین پیدا نبود و همه جا رو یه مه غلیظ گرفته بود. رانندگی توی اون جاده و اون هوا هم خیلی سخت بود. به قول آقای پدر دیگه به اندازه کافی حیران شدیم. دیگه بسه.

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
خاله فاطمه سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:22 ق.ظ

میگن عکسبرداری ممنوع اونوقت شما عکس میندازید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد