خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خاطرات سفر به خطه شمال - قسمت اول

این نوشته رو بنا به دلایلی دیرتر می نویسم. اما به هر حال نوشتنش بهتر از ننوشتنش هست. خاطرات سفر ما مربوط به ۱۳ تا ۱۷ خرداد می شود. راستش از قبل برنامه ریزی دقیقی برای سفر توی این چند روز نداشتیم. اما علی اصرار داشت که حتما به مسافرت بریم و یه نقشه هم آورده بود که کدوم شهرها رو بگردیم. خلاصه بنا به پیشنهاد علی آقا تصمیم به مسافرت گرفتیم. ایام تعطیلات از سه شنبه تا شنبه هفته بعدش بود. اما برای اینکه توی ترافیک و شلوغی جاده ها گیر نکنیم تصمیم گرفتیم دوشنبه صبح حرکت کنیم و جمعه شب برگردیم.

یک شنبه شب علی یه لیست بلندبالا از تمام چیزهایی که باید ببریم رو نوشت و به همراه باباش همه رو توی ماشین جادادند. دوشنبه هم ساعت ۵ صبح از خواب بیدار شدیم و بقیه وسایل رو داخل ماشین گذاشتیم.

توی ماشین حسین هم از خواب بیدار شد و از شدت خوشحالی زیاد پوشکش رو حسابی خیس کرد و خلاصه به لباسهاش هم نم داد. ما هم مجبور شدیم هنوز از شهر بیرون نرفته وایسیم و پوشکش رو عوض کنیم. آدم وقتی می خواد از تهران بزنه بیرون انگار دیگه تحمل یه لحظه ترافیک رو هم نداره. اما به هر حال مدتی توی ترافیک خیابان آزادی موندیم تا رسیدیم به جاده کرج و خلاصه با نام خدا سفرمون رو آغاز کردیم.

علی یه نقشه راه های ایران با خودش آورده بود تا بگه از چه راهی بریم و کجا ناهار بخوریم و کجا بخوابیم. خلاصه راه بلدمون توی سفر علی بود.

بعد از سد کرج یه جایی لب رودخونه وایسادیم و صبحانه خوردیم. بعد دوباره بساطمون رو جمع کردیم و از راه جاده چالوس به سواحل زیبای دریای خزر رسیدیم. علی و باباش کلی شرط بندی کردن که هرکی دریا رو زودتر ببینه چی کار کنه و ... به هر حال آقای پدر برنده شد و اول از همه دریا رو دید. حسین تا حالا دریا رو ندیده بود. ما منتظر بودیم که یه عکس العمل غیرمنتظره نشون بده اما دریغ از یه حرکت غیرعادی. ما کلی ذوق می کردیم و بهش می گفتیم حسین آبه اما برای حسین خیلی عادی بود

اینهمه دریا دریا می گفتین این بود؟؟؟؟

بابا پسرمون ژستهای دیگه هم بلده

 

علی و دریا

 

بعد از اون به طرف نمک آبرود رفتیم و ناهار رو اونجا خوردیم. واقعا جای زیبا و قشنگی بود و همه چیزش تمیز و مرتب بود.

حسین داره میگه ای بابا اینجاها کجاست منو آوردین آفتابش چشممو کور کرد لااقل یه عینک آفتابی بهم بدین

 

علی در کنار یه آبشار مصنوعی توی نمک آبرود

 

این هم عکس حسین و باباش در محوطه پشت آبشار

 

 

 

این هم چند تا عکس از نمک آبرود

 

حسین حسابی شیطونیش گل کرده بود و چون از صبح توی ماشین نشسته بود و خسته بود شروع کرده بود به بدو بدو کردن.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
خاله کوچیکه و خاله بزرگه یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:12 ب.ظ

نظر می دهیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد