خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

اولین خرابکاری حسین

حسین برای اولین بار دیروز دفتر مشق علی رو پاره کرد. تا حالا فقط کاغذ و روزنامه و خلاصه چیزهای به دردنخور رو پاره کرده بود اما دیروز علی از وسایلش غافل شد و حسین هم از فرصت استفاده کرد و رفت سراغ کتابهای علی.

یه کاری هم که حسین خیلی دوست داره اینه که چهاردست و پا میره یه گوشه خونه رو پیدا می کنه و میره توی کنجی می شینه . کلا از جاهای تنگ و باریک خیلی خوشش میاد. دیروز هم رفته بود زیر میز نشسته بود. اگه یه کم قدش بلندتر بود سرش به میز می خورد.

حسین اومدن توی آشپزخونه رو هم خیلی دوست داره اما چون آشپزخونه ما یه پله کوچولو داره نمی تونست بیاد تو. اما از دو روز پیش با پشتکار زیادش تونست یاد بگیره چه جوری بیاد تو آشپزخونه. من هم برای اینکه دیگه نیاد یه پشتی گذاشتم دو ورودی آشپزخونه. حالا دیگه میاد دستش رو به پشتی می گیره و وای میسته و از اونجا منو نگاه می کنه. خودمون هم برای اینکه بریم آشپزخونه باید از روی پشتی رد بشیم.

دیروز  نقاشی های کلاس شیرخوار رو به تابلوی مهد زده بودند.  نقاشی حسین هم بود. چند تا خط کج و معوج. اومدیم خونه به باباش گفتم عمرا حسین اینو کشیده باشه. به حسین مداد که بدیم می کنه توی دهنش. کاغذ رو هم که کامل برات می خوره. باباش گفت بیا یه بار امتحان کنیم. وقتی کاغذ و مداد دادیم دستش٬ همون کاری رو که ازش انتظار می رفت انجام داد. هرکاری هم کردیم کمکش کنیم تا یه خطی روی کاغذ بکشه نشد. حالا نمی دونم اون نقاشی توی مهد رو چه جوری کشیده بود

دو تا بیست برای علی

علی هفته پیش اولین دیکته رو توی کلاس دوم نوشت. از روی درس خدای مهربان. شب قبلش همش از من می پرسید مامان به نظرت دیکته م رو بیست می شم. من هم بهش می گفتم باید دقت کنی تا بیست بشی. صبح که از خواب بیدار شد یه مقداری اضطراب داشت که برای من خیلی عجیب بود چون توی کلاس اول اصلا یه همچین حالتهایی رو زمان امتحان کلاسی نداشت. خلاصه اول هی گفت ذلم درد می کنه بعد هم هی سرفه می کرد که مدرسه نره. خلاصه دلش رو با یه پارچه بستم و کلی با هم صحبت کردیم و بعدش رفت مدرسه. ظهر که اومد خونه گفت که نمره ش بیست شده. فقط شش نفر توی کلاس بیست شدن که یکیش علی آقای ما بوده. خانم هم بردتشون جلوی کلاس و کلی تشویقشون کرده

دیروز هم دومین دیکته رو نوشت و دوباره بیست شدد. این دفعه خانم به هرکی که بیست شده بود و هرکی که نمره ش از دفعه قبل بیشتر شده بود شکلات داده بود و علی هم یه شکلات خوشمزه نوش جان کرده بود.

دیشب علی اولین دیکته رو به من گفت. قرار بود من عمدا اشتباه بنویسم تا علی غلط هاش رو پیدا کنه. خلاصه دیکته ۵/۵ شدم. حسین هم حسابی اون دور و بر می چرخید و نمی ذاشت ما کارمون رو بکنیم. همش هم دوست داره بره یه لالویی قایم بشه و دالی کنه. خلاصه فیلمی داشتیم دیشب.

چهاردست و پا

بالاخره این حسین خان تنبل چهار دست و پا راه افتاد. قبلا تا یه مدتی همش ژست چهار دست و پا  رو می گرفت بعد هی درجا استارت می زد و کله ش رو جلو عقب می برد. اما کم کم فهمید سینه خیز رفتن تمام انرژیش رو مصرف می کنه برای همین تصمیم گرفت این روش جدید رو امتحان کنه.

حسین دیسدیلی خیلی هم حرف می زنه. تا آدم رو می بینه تند تند یه چیزایی بلغور می کنه که فقط خودش می فهمه. خیلی هم سیاستمداره و خودش رو تو دل همه جا می کنه. وقتی که من و حسین میایم خونه٬ علی خونه س. حسین هم تا علی رو می بینه خودش رو می چسبونه به علی و هی صورتش رو می ماله به صورت علی که مثلا بوسش کنه. خلاصه دو تا داداشا کلی دل می دن و قلوه می گیرن انگار یه ساله همدیگه رو ندیدن.

علی و لیگ برتر

علی حسابی مباحث مربوط به فوتبال رو دنبال می کنه. وقتی روزنامه می خریم صفحه ورزشی روزنامه تا چند روز دست علی می مونه. دیگه کم کم داره یه دایره المعارف کامل فوتبال می شه. هر سوالی راجع به تیم های داخلی و خارجی و دروازه بان و آقای گل و لژیونرها و مربی ها و سوابقشون داشته باشی می تونی ازش بپرسی.

دیروز که مهمونی رفته بودیم بازی پرسپولیس قرار بود ساعت ۸ پخش بشه. از خونه عزا گرفته بود که اگه اونجا نشه تلویزیون ببینم چی کار کنم. اونجا که رفتیم تونست فوتبال روببینه اما هنوز نیمه اول تموم نشده بود تصمیم گرفتیم بریم خونه. کلی حالش گرفته شده بود که چرا نموندیم تا نیمه اول تموم بشه. بعد هم که رسیدیم خونه نیمه دوم رو دید. باباجون و مامان جونش هم وقتی پرسپولیس گل زد بهش تلفن کردند و تبریک گفتند. خلاصه با برد پرسپولیس کلی روحیه گرفت.

البته علی قول داده که همیشه اول درس هاش رو بنویسه بعد فوتبال ببینه.

راستی علی توی اتاقش یه ورزشگاه درست کرده و چند تا تیم هم داره که طبق برنامه زمان بندی شده با هم مسابقه می دن. اعضای تیم هاش ماشین های کوچولو هستن و یه ماشین بزرگ هم فدراسیون هست.

 

این ماشین نینویی ها تیم حسین هستند.

هنرنمایی های جدید حسین

حسین کوچولو خیلی به « ددر »  علاقه مندشده. تا می بینه که ما لباس بیرون پوشیدیم کلی ذوق می کنه و دستاش رو می گیره بالا تا بغلش کنیم. اصلا هم صبر نداره. کلی غرغر می کنه تا زودتر بغلش کنیم و ببریمش بیرون. توی ماشین هم که می شینیم همش خودشو خم می کنه و با علی که پشت نشسته دالی می کنه. کلمه « دالی » رو هم هربار که خم می شه به طور کامل می گه. بعد هم شروع می کنه با دنده بازی کردن و ور رفتن با قسمتهای مختلف جلوی ماشین. خلاصه تا برسیم یه لحظه آروم و قرار نداره.

حسین از وقتی مهد رفته تحرکش هم بیشتر شده. الان دیگه کامل سینه خیز می ره. دیروز یه لحظه ازش غافل شدیم دیدم ازش خبری نیست. بعد زیر مبل ها پیداش کردیم. هرچیزی هم که روی زمین باشه رو می خوره. برای همین کلی هممون منظم و مرتب شدیم و به خاطر حسین هم که شده خونه رو مرتب و تمیز نگه می داریم.

اما حسین کوچولو از ده روز پیش که مریض شد و مدام بالا می آورد هنوز هم گاهی اوقات بالا می آره. غذاش رو هم مثل فبل با اشتها نمی خوره. کلی باید حواسش رو پرت کنیم و هربار یه چیز جدید بدیم دستش تا حواسش پرت بشه و چند قاشق بخوره. اون هم باید حواسمون باشه تا بالا نیاره. امیدوارم زودتر خوب خوب بشه.

دیروز رفته بودیم مهمونی. وقتی که افراد جدید رو می بینه اصلا غریبی نمی کنه و بغل همه می ره. اما

امکان نداره به کسی بخنده. کاملا جدی و باکلاس برخورد می کنه.

این هم دوتا عکس از حسین توی حیاط مهدکودک روی تاب. ( حسین تاب تاب عباسی خیلی دوست داره)

 

 

درضمن حسین دست دستی هم یاد گرفته. اما موقع دست زدن دستهاش رو باز نمی کنه و همونطور که مشته دست می زنه. باید بگم که هنر «دس دسی» رو علی به حسین یاد داد.