خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

پیشرفتهای جدید علی

علی همچنان علاقه ش به جغرافی و یادگیری نقشه و شهرها و کشورها و حتی کهکشان ها در حال افزایشه. توی عید که اطلش جغرافیاش رو شب هم با خودش میبرد توی تخت و تا خوابش ببره نگاهش می کرد.

دیروز توی مدرسه تو حل مسئله های ریاضی اول شد. بعد هم تا آخر سال مبصر کلاسشون شد. دیروز خیلی خوشحال بود و تا از سر کار بهش تلفن کردم  این خبر خوش رو بهم داد. من هم حسابی به داشتن یه همچین پسر خوبی افتخار کردم. خدایا شکرت.

همه هندونه زیر بغل بچه شون می ذارن. ما بادکنک

 

چقدر صبح زود بیدار شدن و مدرسه رفتن سخته اونم بعد از سه هفته تعطیلی و بخور و بخواب کردن

چند خاطره از علی و حسین از موتور گرفته تا قویترین مردان جهان

حسین حسابی عشق موتور شده. به موتور هم می گه « دو دو »  هر وقت می ریم توی پارکینگ پشت سرهم میگه « دودو دودو » و می خواد سوار موتور باباش بشه.

             علی حواست باشه روی موتور من باید جلو بشینم ها ! حواسمم پرت نکن.

 

حالا اگه موتور نباشه با سه چرخه هم می شه ساخت. به شرطی که کاری به کارم نداشته         باشین تا من تنهایی سوارش بشم.

 

تازه حسین حتی اگه موتور و سه چرخه هم نباشه یه کامیون اسباب بازی بزرگ داره که قسمت بارش رو می کنه و خودش میره سوار می شه و پا میزنه و جلو میره. بعضی وقتها هم علی یه نخ به کامیون می بنده و کامیونو می کشه و ادای قویترین مردان رو درمیاره. تازه زمان بندی و رکورد شکنی هم می کنه. این وسط حسین هم حسابی خرکیف می شه.

سیزده به در

گرچه نوشتن این پست در مورد سیزده به در یه مقداری دیره. اما به هر حال از ننوشتنش بهتره.  امسال روز سیزده به در با یه تیر دو نشون زدیم. هم رفتیم عید دیدنی خونه خاله . هم اینکه توی شهرکشون رفتیم سیزده به در.

امسال نسبت به پارسال حسین بزرگتر شده و معنی سیزده به در رو می فهمید. حسابی توی پارک اونجا سرسره بازی و تاب بازی کرد.

البته صبح تا جمع و جور کنیم و بریم ساعت ۱۲ شد. دیگه ساعت ۵/۱ از خونه خاله رفتیم بیرون . اما تا بساطمون رو پهن کردیم و ناهار خوردیم یه بارون حسابی شروع به بارش کردو همه مجبور شدند کاسه کوزه شون رو جمع کنند. ما هم دوباره رفتیم توی خونه و بعد از بارون دوباره برگشتیم و آش و کاهو سکنجبین خوردیم. یه آتیش حسابی هم روشن کردیم. هوا بعد از بارون خیلی خوب شده بود. بعد از چند روز که هوا خیلی گرم بود دوباره هوا بهاری و کمی هم سرد شده بود. علی و زینب و حسین هم توی پارک بازی کردند.

 

                                      سرسره بازی هم حسابی حال می ده ها

 

                                             فکر کنم هوا بارش داره.

حسین در سال جدید

حسین امسال دومین دیدو بازدید عید رو انجام داد. خیلی هم بهش خوش گذشت. فقط دیگه آخراش خسته می شد. آجیل هم خیلی دوست داشت. مخصوصا بادوم هندی. هرجا می رفتیم از کنار کاسه آجیل تکون نمی خورد. مگر اینکه یه بچه ای رو می دید و به هوای اون می رفت بازی.

توی ماشین هم که مدام از جلو می خواست بره عقب و با علی بازی کنه. یا اینکه بره بغل باباش و پشت فرمون بشینه. حسابی هم عیدی گرفت. اما قراره امسال عیدی های حسین هم مال علی باشه. بالاخره یه بزرگتری گفتن یه کوچکتری گفتن

میری عید دینی باید مرتب و منظم یه جا بشینی و شیطونی نکنی. آفرین پسر خوب! 

 

    اینم یه عکس یادگاری با نازی عروسک زینب( دختر خاله حسین)

 

                    دیگه قرار نشد با هم کشتی بگیرید! 

سال نو مبارک

سال ۸۷ رو به همه دوستان و آشنایان و خانواده کوچیکمون تبریک میگم. امیدوارم امسال سالی خوب و سرشار از سلامتی و سعادت و تندرستی برای همه باشه.

حسین امسال دومین سال تحویل زندگیش رو دید. پارسال خیلی کوچولو بود و چیزی از سفره هفت سین و سال تحویل نمی فهمید. اما امسال حسابی خوشحالی میکرد. ماهی ها هم براش خیلی جذاب بودند و می خواست با دست بگیردشون.

 

 

حسین کلمه های زیادی رو با زبون خودش میگه که یه سریش رو ما می فهمیم و بقیه ش رو هم نمی فهمیم.  علی امسال یه عیدی گرفته که از بقیه عیدیهاش خیلی بیشتر دوسش داره. یه اطلس کامل گیتاشناسی که خیلی هم جدیده و اطلاعات همه کشورها توش هست. خلاصه شب هم با کتابش میره توی تخت. الان دیگه اطلاعات خیلی جزئی رو هم بلده. همه رو هم خودش یاد گرفته و با علاقه می ره نقشه ها رو نگاه می کنه.

دیشب علی می خواست با باباجونش فوتبال دستی بازی کنه. حسین هم برای اینکه نذاره اونا فوتبال دستی بازی کنند رفت توی زمین فوتبال دستی نشست.

حسین موتور خیلی دوست داره و بهش می گه ( اودو) . به توپ هم میگه (دوب) عاشق فوتبال بازی کردن با علی و باباشه.

دیروز اولین خرابکاری رو توی آشپزخونه کرد. ما برای اینکه حسین نتونه بره آشپزخونه جلوی ورودیش یه پشتی گذاشتیم. این چند روز که عید دیدنی می خواستن بیان خونمون پشتی رو برداشتیم. حسین هم بلافاصله از فرصت استفاده کرد و رفت توی آشپزخونه و قوطی پودر رو از توی کابینت برداشت و همش رو ریخت کف آشپزخونه

برنامه خواب حسین هم به هم ریخته . اون وقت ها صبح ها عادت داشت ساعت ۷ از خواب بلند شه و شبها هم حداکثر ۱۱ می خوابید. اما این چند روز تعطیلی صبح ها تا ساعت ۱۰ می خوبه و شب ها تا ساعت ۲ شاد وشنگول برای خودش بازی می کنه و نمی ذارده ما بخوابیم.

راستی دیروز مراسم افتتاحیه برج علی بود آخه علی چند تا مغازه و ورزشگاه داشت که همه رو خراب کرد و یه برج ساخت.  این برج از دو بخش غربی و شرقی تشکیل شده که رئیس یه بخشش علی هست و اون یکی برای حسینه . خلاصه پسرای ما رو دست کم نگیرید