خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

خانواده ما

یک خانواده گرم و مهربان با دو پسر خیلی خوب

تن تن

علی ما این چند روزه حسابی کتابخون و ماجراجو شده. در حال خوندن سری کتابهاب "تن تن" هست. البته قراره اول درسهاش رو بخونه بعد بره سراغ این کتابها. اما اگه فکر کردید واقعا این کار رو میکنه حسابی در اشتباهید. چون هر روز تا ساعت ٩ شب کتاب میخونه بعد خسته و بی حوصله میاد سراغ درسهاش. امان از این بچه های حرف گوش کن.

لواشک

من و علی و حسین داریم توی اتاق لواشک می خوریم. آقای پدر داره توی هال تلویزیون می بینه. یه تکه لواشک می کنم میدم حسین میگم ببر بده به بابا. لواشکو از دستم میگیره و میدوه طرف باباش . وقتی میرسه لواشکو میگیره طرف باباش یه کم فکر می کنه و بعد زودی میذاره تو دهن خودش. عجب پسر فداکاری

سایه

امروز به خاطر اینکه مامانم صبح کلاس داشت دیر اومدم سرکار. صبح یه فرصتی شد که با حسین توی خونه دوتایی تنها باشیم. هوا هم خیلی عالی بود. پرده ها رو کنار زدم و پنجره ها رو باز کردم. یهو دیدم حسین هیجان زده اومد پیشم و گفت "من" بعد من رو دنبال خودش کشوند نزدیک پنجره. دیدم سایه ش افتاده توی اتاق و حسین که انگار اولین بار بود به سایه ش دقت کرده بود از اینکه می دید سایه تمام کارهای اون رو تقلید می کنه بهش می گفت "من" قربون پسر باهوشم برم.

 

من و علی

حسین دیگه یاد گرفته به خودش میگه "من" هرچیزی که می خواد با دست میزنه به خودش و میگه "من" این برای من خیلی جالبه. چون علی که کوچیک بود هیچ وقت "من" نمی گفت به خودش می گفت "علی" مثلا هروقت از چیزی می ترسید می گفت " علی ترسه" یادمه حدود دو سال و سه ماهه بود که برای بار دوم ( بعد از یک بار که توی سن یک سال و نیمگی گذاشتمش مهد و حسابی مریض شده بود) مهد گذاشتمش شبها توی خونه همش می گفت "مامان بیاد علی رو ببره خونه علی" اینقدر این جمله رو تکرار می کرد که دل آدم کباب می شد.

حسین حسابی قلدر شده و زورش هم ماشاالله زیاده. هرچیزی رو که بخواد میگه من و به زور از علی میگیره. علی هم که مدام رعایت حالش رو میکنه.

دیروز توی یکی از دفترهای علی یه سری خط کشده میگه این آقائه ، این موتوره، این اسبه. اما انصافا اسبش رو قشنگ کشیده بود.

علی هم این هفته مشغول امتحانات دوره ای بود. دیروز هم رفتند فرهنگسرای ابن سینا و نمایش تماشا کردند تا خستگی امتحانها از تنشون بیرون بره.

راستی علی مبصر کلاس شده. معلومه که خیلی انرژی میذاره و جدی گرفته. چون شبها خیلی بیشتر از قبل خسته س و زودتر خوابش میگیره. بالاخره کارش حساسه دیگه.

ممنون

حسین علاقه خاصی به کلمه ممنون پیدا کرده. هرکاری که براش بکنی فورا میگه «ممنون» غذاش هم که تموم میشه این کلمه رو تکرار میکنه. چی کار کنیم دیگه پسرمون باادب و باشخصیتهاوه

کلمه های زیادی رو میگه اما هر کلمه ای رو که نخواد امکان نداره بگه. مثلا علی رو بلده بگه اما هرکاریش میکنیم علی رو صدا بزنه بهش میگه « دادا» یعنی داداش

سلام هم به هیچ وجه نمی کنه. حالا نگین پسرمون بی ادبه ها. صلاح نمی دونه سلام کنه.تعجب دیشب آقای پدر حسین رو سفت توی بغلش گرفت و گفت بگو سلام تا ولت کنم. حسین هم هی تقلا می کرد تا خودش رو نجات بده. آخر سر که دید نمی تونه یه سلام بلند کرد و از بغل باباش فرار کرد. به این می گن تربیت بچه به روش استراتژیک.

حسین

لم میدهیم

 

چپ چپ نگاه کردن حسین

چپ چپ نگاه کردن حسین

 

خواب حسین

حسین لالا کرده